بی خیال رفیق!
بی کسی آنقدر پشت خیابونام خورده
که از چای هم سرد شده باشم
من باید خودم را پیدا کنم
گوشه ی قهوه خانه های دنج
سوار پیاده روهای خلوت
کنج کوچه هایی
که به هیچ / پاساژی ختم نمی شوند
شایدم وسط بومی
که از پنج دیوار فرار کرده باشد
باید خودم را پیدا کنم
سالهای جوانیم را / بدهکارم!
خیلی وقته بادبادکی را
دنبال قاصدکها نفرستاده ام